بنام خدای مهربان
یکی بود یکی نبود در سالهای نچندان دور در گوشه از زمین مردمی بودند که زندگی بدوی و نیمه وحشیانه با اعتقاداتی خرافی داشتند
نوشیدنیشان از آبهای گندیده و آلوده بود و بهترین غذاهایشان سوسمار و یا خون لخته مخلوط با مقداری کرک و پشم شتر ، قبیله های مختلف این مردم همیشه بر سر مسائل جزئی در جنگ و کشتار یکدیگر بودند اگر قبیله ای پیروز میشد تمامی اموال و زن و دختر رقیب شکست خورده را صاحب میشد و اینان برای اینکه دخترانشان به غارت نروند و باعث سرشگستگیشان نشوند با قدرت فکر خود راه حلی پیدا کرده بودند راه حل این بود چاله ای میکندند اگر فرزند بدنیا آمده پسر بود میگرفتندش و اگر دختر بود در همان چاله رهایش میکردند تا در جنگهای آینده نقطه ضعفی نداشته باشند
از میان این چنین قومی خدا فردی از پاکان را قرار داد و او را بسبب پاکیش به پیامبری برانگیخت
حضرت سالهای سال با این قوم سرسخت خشک مغز مدارا کرد و زحمتها کشید شهری در نزدیکی بود که دو قبیله عمده آن اوس و خزرج همیشه در جنگ بودند حضرت این دو گروه را آشتی داد و آنها هنگامی که طعم آشتی و صلح را چشیدند حضرت را برای تشکیل حکومت و رهایی از دست توطئه ها و سختی ها به شهرشان دعوت کردند و نام شهر را تغییر داده و شهر پیامبر نامیدند
سالها گذشت و حضرت برای هدایت و رشد این قوم زحمتها کشید و خون دلها خورد
تا این قوم از اعمال وحشیانه و تفکر خرافی که داشت قدری دور شد
مردم خواستند که اجر و پاداشی به حضرت بدهند حضرت فرمود که از شما چیزی نمیخواهم و اجر و پاداشم را خدا میدهد
فقط به عزیزان و خانواده ام نیکی کنید (که این هم امر خدا بود نه خواست حضرت)
حضرت را با توطئه ای شهید کردند و از او دختری به یادگار ماند دختری که ساکن شهر پدرش بود اهل شهر
برای عرض تسلیت و عمل به تنها خواست پیامبر که نیکی به خاندانش بود آمدند؟
بله آمدند، چه آمدنی! چه عرض تسلیتی! و چه عمل به سفارش خدا و پیامبری!
و چه زود به اصل خود بازگشتند این قوم
دختر نوجوان که در غم شهادت پدرش میگریست جایی در شهر پدرش نداشت!
زیرا گریه های شبانه اش کام همسایگان را تلخ میکرد تنها فرزند باقی مانده از نبی از مدینة النبی برای گریه به بیایان میرفت و درمحلی دور به گریه و زاری میپرداخت
او فقط از این مردمی که پدرش نجاتشان داده بود نامردی و خیانت و خباثت دید
دختر هجده ساله ای که از غم فقدان پدر و ظلم و نامردمی مردمان پیر شده بود و حتی نمیتوانست براحتی بگرید چنان نزد خدا ارزش و قرب داشت که اگر همسایگان ساکن شهر پدرش را نفرین میکرد دیگر اثری از آنان باقی نمی ماند در شبی که همه خواب بودند دست بدعا برداشته بود و همسایگانش را عوض نفرین دعا میکرد الجار ثم الدار
و این گوشه ای از دریای بیکران عظمت اوست که او سرور زنان عالم از ابتدا به انتها نموده است
دخت نبی در مدینة النبی چقدر غریب بود و هست
شعری سروده حضرت علی علیه السلام
"حبیب لیس یعدله حبیب و ما لسواه فی قلبی نصیب"
"حبیب غاب عن عینی و جسمی و عن قلبی حبیبی لا یغیب"
دوست و یاری که همطرازش دوستی نیست
و کسی همانند او در قلبم جای ندارد
دوستی که از مقابل چشمان و از کنارم رفته است
هرگز از قلبم نخواهد نخواهد رفت
نوشته شده توسط : کیش مهر
نظرات دیگران [ نظر]